سبد خرید
0
No products in the cart.

معرفی آثار و بیوگرافی اوسکار-کلود مونه (نقاش فرانسوی)

اوسکار کلود مونه 

(به فرانسوی: Oscar-Claude Monet) ‏(۱۴ نوامبر ۱۸۴۰ – ۵ دسامبر ۱۹۲۶) از بنیان‌گذاران نقاشی دریافتگری (امپرسیونیسم) فرانسوی بود. اصطلاح امپرسیونیسم از یکی از نقاشی‌های او با عنوان دریافتی از طلوع آفتاب گرفته شده‌است.

در پاریس به دنیا آمد و در ژی ورنی زندگی اش پایان گرفت. در آکادمی سویس و مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس تحصیل کرد. با پیسارو، رنوار، سیسلی آشنا شد؛ با مانه و کوربه دیدار کرد. در سال ۱۸۷۴ میلادی نخستین نمایشگاه امپرسیونیستها بر پا شد؛ مونه تا سال ۱۸۸۲ در این نمایشگاه و نمایشگاه‌های بعدی شرکت جست. مجموعهٔ تابلوهای نیلوفرهای آبی را در سال ۱۸۹۹ آغاز کرد. از ۱۹۱۴ به بعد در دوره‌ای طولانی به کشیدن چنین تابلوهایی پرداخت. در ۱۹۲۱ مجموعه‌ای از کارهایش مورد قبول دولت واقع گردید و نارنجستان پاریس برای نگهداری آن‌ها بازسازی شد.

مونه مهم‌ترین نمایندهٔ دریافتگری به‌شمار می‌رود. آثار زیادی از وی به جای مانده و در بسیاری از نگارخانه های مهم دنیا از آن‌ها نگهداری می‌شود.

مونه در ۲۰ سال پایانی عمرش از بیماری آب مروارید رنج می‌برد که به نوبه خود باعث شد تا کارهای وی به دو دوره قبل و بعد از بیماری تقسیم شود.

تأثیر مونه بر ادبیات

کلود مونه در سال ۱۸۴۰ در ژی ورنی در هشتاد کیلومتری پاریس چشم به جهان گشود و دوران کودکی خود را در لو آور سپری کرد و در سال ۱۸۸۳به زادگاهش بازگشت و غیر از سفرهایی کوتاه که به لو آور، نرماندی و هلند داشته‌است، بیشتر عمر خود را در ژی ورنی و پاریس به سر برده‌است و یکی از مشهورترین آثار او امپرسیون، طلوع آفتاب نام دارد که نام سبک امپرسیون نیز از همین اثر که توسط یک منتقد به استهزاء گرفته شده بود نامگذاری شده‌است. مونه در طول عمر خود با انسان‌های مشهوری چون، آگوست رودن، گوستاو ژوفروآ، اکتاو میربو، اوژن بودن، «ببر فرانسه» کلمانسو و ادگار دگا رابطهٔ صمیمی داشت و در طول زندگی ۸۷ سالهٔ خودش آثار زیادی خلق کرد و رویکردی جدید به ادبیات و هنر بخشید و شاید امپرسیونیسم جزء معدود اتفاقاتی باشد که گوی سبقت را از ادبیات ربوده‌است. {دریافتی از طلوع آفتاب؛ (Impression soleil levant) اثر کلود مونه ۱۸۷۲}

امپرسیونیسم:

در کتاب‌های مرجع تاریخ هنر مونه و مانه را پدران سبک امپرسیونیسم دانسته‌اند، سبکی که در نیمه دوم قرن ۱۹، قرن روشنگری و نبوغ، قرن فلسفه و علوم جدید پا به عرصهٔ هنر گذاشت، همان‌طور که در رئالیسم ادبی از نقاشی این سبک در قرن ۱۷ وام گرفته و به نوعی سبک رئالیسم با پایه‌های نظری خود که بر گرفته از فلسفهٔ پوزیتیویسم و رنسانس قرن ۱۶ بود. اساساً سبک رئالیسم (به خصوص در رمان) را پایه‌گذاری کرد.

سبک امپرسیونیسم یک شبه زاده نشد و پایه‌های آن را می‌توان در آرای هگل و نیچه و فلسفهٔ نسبی گرایی آن‌ها دید. سبکی که بیش از هر سبک نقاشی از ادبیات مدرن و به خصوص داستان کوتاه و اشعار مدرنیستی وام گرفته و اما چرا و به چه دلیل می‌توان گفت که سبک مدرنیسم در ادبیات خود را وام دار این سبک یا به نوعی این مکتب می‌داند. امپرسیونیسم هنری است شهری نه تنها به خاطر اینکه نقاشی را از دشت به شهر بازمی‌گرداند، بلکه جهان را از دریچهٔ چشم فرد شهرنشین می‌نگرد و به برداشتهایی از برون القا شده با اعصاب خستهٔ انسان مدرن واکنش نشان می‌دهدو در واقع نقطه اوج رشدی را تشکیل می‌دهد که در آن عناصر پویا و زندهٔ تجربه مورد توجه قرار می‌گیرند و یکسره جهان بینی ایستای قرون وسطایی را منسوخ می‌سازد و می‌توان آن را استیلای لحظه بر بقا و تداوم و این احساس که هر پدیده یک منظومهٔ گذرا و تکرار نشدنی دانست که عبور دوباره نمی‌پذیرد، یعنی جهانی که پدیده‌هایش دائماً در جریان و تحولند و در مقایسه تمامی هنرهای پیش از خود که همه هنرها نتیجه یک ترکیب بودند امپرسیونیسم را می‌توان نتیجهٔ یک تجزیه دانست. برای این منظور ابتدا به تحلیل و بررسی بنیان‌های نظری این سبک می‌پردازیم و به یقین از آثار کلود مونه آغاز می‌کنیم.

سبک امپرسیونیسم برگرفته از لغت impress به مفهوم تأثیر آنی و اثرگذاری در ذهن است و نقاشان این سبک معمولاً پشت به سوژه خود نقاشی می‌کنند یا به عبارتی ابژه را آنی می‌نگرند و در ذهن خود آن را تبدیل به سوژهٔ اثر خود می‌کنند و بر روی بوم نقاشی را رسم می‌کنند، اما اینجا تفاوتی را چه از لحاظ فرم و شکل و به وجود آمدن اثر و چه از لحاظ مضمون که در ادامه به این مقوله خواهیم پرداخت، را با سبک‌های ما قبل خود به خصوص رئالیسم (تأکید بر رئالیسم به دلیل تأثیر این سبک در ادبیات و حتی فلسفه است) شاهدیم.

هرقدر که در سبک رئالیسم به ابژه بها داده می‌شد و سعی بر آن بود تا قلم نقاش وفادار و تسلیم ابژه باشد و حتی به قول استادان این سبک؛ نقاشی رئالیستی در نگاه اول مانند عکس به نظر آید، در امپرسیونیسم سعی گشته بر نقش مدرک (درک‌کننده، هنرمند) تأکید شود زیرا بنابه نگرش جدید آن زمان، پیرامون واقعیت و درک فرد از جهان هستی، که پایه‌گذار پدیدارشناسی در فلسفه و آرای هوسرل و بعدها، هایدگر نیز است، ابژه‌ها و مدرک‌ها ماهیت خود یا هستندگی شان را مرهون مدرک یا آن ذهن درک‌کننده است. امپرسیونیسم از دید ادبی موضوع داستان یا حکایت یا گزارش‌نویسی و تجدید خاطره از راه نقش است و در اصل بیانی است ضد رمانتیک و به معنای مبتذل شدن و از کف دادن همهٔ صفات قهرمانی یا همان خیزش اسطوره ایی، در نتیجه هر انسانی درک ویژه و خاصی را از جهان هستی دارد، مثلاً هنگامی که من یک لیوان را می‌بینم، آن لیوان برای من وجود دارد و حقیقت پیدا می‌کند؛ و زمانی که من آن را نمی‌بینم و ندیده باشم از حیث وجود برای من خارج می‌شود. پس به نوعی رابطهٔ دیالکتیک بین سوژه (هنرمند) و ابژه (اثر هنری) برقرار می‌شود، پس بنا به همین اصل که در فلسفهٔ پدیدارشناسی قاعده است، هنرمند امپرسیون با توجه به جهان ذهنی خود و ابژه را در ذهن خود می‌آفریند، نه از چشم خود به مانند دوربین عکاسی. در نتیجه حاصل آثاری مانند امپرسیون ” طلوع خورشید ” اثر مونه می‌شود که در نگاه اول غیرشفاف و حتی نامعلوم به نظر می‌رسد. چون هنرمند پنجره‌ای که ما از آن به مثابه دریچه‌ای برای نگریستن به واقعیت در اختیار داریم را، بر آن شیشه‌ای کدر قرار می‌دهد و بنیان نظری این امر هم بر می‌گردد به نظریهٔ پدیدارشناسی که ذکر شد و همچنین آرای نظرات نسبی گرایی متفکران بعد از نحلهٔ پوزیتیویسم وجود دارد و همین‌طور در آثار امپرسیونیستی (چه در نقاشی و چه در ادبیات) نور سهمی عمده دارد؛ برای مثال در تابلوی امپرسیون طلوع خورشید شاهدیم پرتوهای نور به گونه‌ای غیرشفاف بر دریا و قایق تابیده‌است. در پس این تکنیک هم نظریه‌ای وجود دارد که امپرسیونیسم خلق یک انسان به عنوان نوری کمرنگ تر یا چراغی کم سوتر در فضای نورانی خورشید است و در کل می‌توان آن را سبکی باریک بین با گرایش‌های موقر، عصبی، حساس و شهوانی و جویای موضوعات ظریف و مطبوع دانست، البته پر واضح است که هنرمند خلاق همواره از نظریه زمان خود جلوتر است و قاعدتاً او این نظریات را نخوانده که بعد هنرش را خلق کند و البته بر کسی پوشیده نیست که هنرمند امروز و هنرمندان معاصر جهان غرب بی‌خبر از نظریه و مطالعه نیستند، اما هنرشان در به اصطلاح جلوتر از زمان خویش بودن است و این امر دربارهٔ کلود مونه کاملاً صادق است زیرا در ابتدا که او آثارش را در سال ۱۸۷۴ پاریس به نمایش گذاشت مورد بی‌مهری و عتاب منتقدان و دوستداران هنر قرار گرفت، اما رفته رفته همگان بر ارزش کار او واقف گشتند آن چنان‌که او را به عنوان یکی از پدران سبک امپرسیونیسم می‌شناسند. دربارهٔ مقوله نور این نکته شایان ذکر می‌باشد، که آیا نور ماهیتش ذره است یا موج یا هر دوی آنها؟ از آنجا که درک ما از جهان ابژه‌ها به واسطهٔ نور است، هنگامیکه خود نور ماهیتش در نزد صاحب نظران تبیین‌کننده‌اش مورد مناقشه است، پس ماهیت ابژه‌های تحت تأثیر آن چقدر نسبی خواهد بود؟ حال در می‌یابیم که سبک امپرسیون و ناشفاف بودن نور و انعکاس آن در کل سوژه‌های خلق شده این آثار بر چه پایه و اساسی است و هنرمند که از زمانه خود جلوتر است، خلاقیتش هم بنا به این امر است، این نظرات را در اثر خود به منصهٔ ظهور می‌رساند.

حال به سبک کار هنرمند امپرسیون در نقاشی می‌پردازیم؛ نقاش امپرسیون بر خلاف اسلاف گذشته‌اش قلم موی آغشته به رنگ را به شکل ضربی و کوبه‌ای بر بوم نقاشی می‌زند و سوژه را خلق می‌کند و از فضای کارگاهش و درونیات افسانه‌ای خودش فاصله می‌گیرد و به طبیعت و قاب‌های لانگ شات در نقاشی می‌رسد و این آهنگ دور دیدن اثر امپرسیونیستی و فاصله ما از اثر به مثابه فاصلهٔ هنرمند از طبیعت، اثر را برای ما زیباتر و دلنشین تر می‌سازد، چون معمولاً امپرسیونیست‌ها در آثارشان نمای باز و به نوعی دور را ترکیب می‌کنند تا همان گونه که ذکر شد بر ناشفاف بودن واقعیت و همین‌طور نسبی بودن آن در مضمون آثارشان تأکید کنند به‌طوری‌که در زمان دیدن این آثار در ذهن ما این امر تداعی می‌شود که انگار یک فضای مه آلود حد فاصل ما و جهانی است که به تصویر (سوژه تابلو) درآمده‌است. ادبیات امپرسیونیسم نسبتاً زود رابطهٔ خود را با ناتورالیسم، پوزیتیویسم و ماتریالیسم (ماده گرایی) می‌گسلد و تقریباً از همان آغاز قهرمان آن واکنش کمال گرایانه‌ای می‌شود که نقاشی پس از انحلال امپرسیونیسم بیان می‌کند. کلود مونه در هنرش از زمانه خود جلوتر بود (به مانند دیگر هنرمندان هم عصر خودش) و سبکی که به وجود آورد الهام بخش بسیاری از شاعران و نویسندگان قرن بیستم شد. از داستان‌های کوتاه فاکنر گرفته تا اشعار سیلویا پلات، و همین‌طور در آثار نویسندگان و شاعران وطنی که نمونه بارز آن را می‌توان در اشعار سهراب سپهری و برخی از آثار احمد شاملو یافت. یا داستان‌های کوتاه گلشیری نیز این امر کاملاً به چشم می‌آید و جالب اینجاست که خود سپهری نیز نقاش سبک امپرسیون بود و در اشعارش هم این حالت مه گرفتگی و خیالی نیز کاملاً مشهود بود؛ مانند شعر مسافر، که در آن فضای غریب و مه آلود در سرتاسر شعر به چشم می‌خورد. پس هنگامی که ما از آثار کلود مونه و سبک امپرسیون صحبت می‌کنیم و آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم به یکی از بنیانی‌ترین نظریه‌های هنری و فلسفی که نحله‌های مختلف (فلسفی و هنری) در قرن بیستم به آن پرداختند روبرو می‌شویم. از پدیدارشناسی در فلسفه تا اشعار و داستان‌های کوتاه در ادبیات مدرن و حتی سبک کوبیسم و سورئالیسم در نقاشی، البته از لحاظ نسبی گرایی نه از لحاظ دید و زمان و مکان.

محتوای نهایی همهٔ انواع امپرسیونیسم یعنی انطباق چیزهای نزدیک و دور، غرابت چیزهای نزدیکتر و غالب چیزهای روزمره که باید با فاصله‌ای خاص و تقریباً ناملموس واقعیت آن را درک کردو حیرت انگیزترین بخش امپرسیونیسم قبول آن توسط روسیه و پیدایش نویسنده‌ای چون آنتوان چخوف است که خلوص ناب امپرسیونیستی در آثارش دیده می‌شود ولی خالصترین بیان ناب امپرسیونیست را می‌توان در آثار و فلسفهٔ برگسون و روشنترین و گویاترین آن را در آثار پروست می‌توان دیدو در واقع امپرسیون فریادی بود که به دولت فرانسه هشدار داد و آن را از پذیرفتن میراثی عظیم بازداشت.

مرگ

مونه در ۵ دسامبر سال ۱۹۲۶ در سن ۸۶ سالگی بر اثر سرطان ریه درگذشت و در گورستان کلیسای ژی ورنی به خاک سپرده شد. مونه اصرار داشت که مراسم خاک سپاری او ساده برگزار شود لیکن تنها حدود پنجاه نفر در این مراسم حضور داشتند.

خانه، باغ و برکه نیلوفرهای آبی، توسط تنها وارث او، پسرش میشل؛ در سال ۱۹۶۶ به آکادمی هنرهای زیبای فرانسه (بخشی از انستیتو فرانسه) واگذار شده‌است. در سال ۱۹۸۰ خانه و باغ پس از بازسازی و مرمت؛ از طریق بنیاد کلود مونه، برای بازدید افتتاح گردید. علاوه بر یادگارهای مونه و وسایل دیگر زندگی او؛ این خانه شامل مجموعه‌ای از کارهای حکاکی روی چوب ژاپنی است. این مکان یکی از دو جاذبه اصلی ژی ورنی است که میزبان گردشگران از سراسر جهان می‌باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع: ویکی پدیا

ارسال دیدگاه
توسط
تومان